گاه گاهی می روم در خود فرو ؛ غرق افکارم می شم ؛گم میشوم.
خداوندا: دلم میخواهد با تو صحبت کنم تا راهنماییم کنی ؛ نظرت را بدهی ؛ دستم را بگیری هم صحبتم شوی.
به سوی پنجره می روم نسیم خنکی به صورتم می خورد دستم را به طرف آسمانت که آماده باریدن است بلند می کنم
وبا تمام وجود نفس عمیقی میکشم.
چند پرنده ی زیبا را می بینم و ابرهای پیچیده در هم را......... حس زیبای باریدن را با تمام وجود نفس می کشم.
از دیدن و حس کردن این همه زیبایی حتی در گرفتگی هوا و آسمان احساس شادی می کنم....................
سبک شدم ؛ خداوندا :چقدر زیبا و قشنگ با من حرف زدی... دیدن ؛ حس کردن؛ شنیدن همانها یی بودند که کم داشتم
حال می دانم دنبال کدام افکارم باشم با تو صحبت کردم و راهنماییم کردی
نظرات شما عزیزان: